مجموع نظرات: ۰
پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۷:۵۵
۰ نفر

همشهری آنلاین: آشکارا هموار است گاهی راه؛ اما به بیراهه می‌کشد. گاه پرپیچ وخم است؛ دور خودش می‌پیچد و تو را هم سر درگم می‌کند.

زهرا شیخایی
  • عکس: زهرا شیخایی

گاه تو را به‌نام صدا می‌زند؛ تو باور نکن؛ گوش‌هایت را بگیر. یکی اسم تو را درگوشی به او گفته. به راه نزن.

گاه بوی خاطره می‌دهند راه‌ها. چقدر هم کوتاه‌ هستند این راه‌ها. اما تو زود راه نیفت؛ هر خاطره‌ای ارزش مرور ندارد چه برسد به تکرار.

گاه پر از دست‌اندازند راه‌ها؛ بدت نمی‌آید تجربه کنی کمی ماجراجویی را؛ اما ببین؛ مگر ماجراها را می‌جویند؟ من که فکر می‌کنم ماجرا چیزی نیست که جایی پنهان شده باشد و تو بخواهی آن را بجویی. منظورم این است که مثل قایم‌باشک نیست که تو پیدایش کنی و بعدش سُک سُک کنی. به نظرم ماجرا را باید ساخت آن هم به دست خودت و آن‌جور که خودت می‌خواهی.

اصلا ببین مگر راهی هم هست که به جایی نرسد؟ من که حاضر نیستم بی‌خودی و تصادفی به ناکجا آباد برسم. تو برو من  نمی‌آیم. راستش من مدت‌هاست که از راه‌ها می‌ترسم؛ شوسه و خاکی و آسفالت هم فرقی برایم نمی‌کند.

هیچ وقت نخواسته بودم به تو بگویم؛ شاید هم می‌ترسیدم که نیایی؛ اما حالا که دلم کمی گرفته؛ بگذار اعتراف کنم.... من دیگر دنبال راه نیستم. خیلی از راه‌ها را رفته‌ام  و از خیلی از آن‌ها هم از نیمه راه برگشته‌ام. من دیگر دنبال راه نیستم. دنبال همراهم.

دنبال یکی که شتاب‌الود نباشد؛ هی راه نرود؛ دنبال یکی که قبول کند کمی بنشیند؛ دنبال یکی که قبول کند تا مقصد نداشته باشیم هر راهی به مقصود نمی‌رسد.

دنبال یکی که قبول کند برای رسیدن به مقصد باید نقشه کشید؛ بدون نقشه‌ راه اصلا صلاح نیست راه بیفتیم. دنبال یکی که نقشه را بردارد؛ مصمم باشد و واقعا همراهم شود و بگوید ببین از پر پیچ و خم باید گذشت؛ بگوید ببین راهی نیست جز اینکه پاهات را به این سنگلاخ‌ها عادت بدهی؛ ببین فقط هفت منزل به مقصد مانده؛ ببین؛ نشین، راه برو. بببییییین؛ به خدا  راهی نمانده؛ تو را به خدا راه برو؛ خسته نشو؛ نشین. اون نورهای پشت اون کوه بلند رو می‌بینی؛ همونجاست. راه برو. من همراهم؛ مرهم زخم‌هایم ....

کد خبر 378273

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha